خاطرات من و دوستانم در هفتکل مصطفی خلیلی و علی عوض نژاد
| ||
|
یاد دارم در غروبی سرد سرد؛ می گذشت از کوچه ما دوره گرد؛ داد میزد کهنه قالی میخرم؛ دسته دوم جنس عالی می خرم ؛ کاسه و ظرف سفالی میخرم ؛ گر نداری کوزه خالی می خرم؛ اشک در چشمان بابا حلقه بست؛ عاقبت آهی کشید بغضش شکست؛ اول ماه است و نان در سفره نیست؛ ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؛ بوی نان تازه هوشش برده بود؛ اتفاقا مادرم هم روزه بود؛خواهرم بی روسری بیرون دوید؛ گفت آقا سفره خالی می خرید؟ .. نظرات شما عزیزان: |
خرداد 1392 اسفند 1391 آبان 1391 |
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |